بچّه بلبلي بودم در پي دانه صبح زود بيرون زدم از آشيانه
شوق پروازم گرفت بيپر پريدم ناگهان بر كوهنوردي خود بديدم
در حريمم دست خود آغوش ميكرد نالههاي بيكسيام گوش ميكرد
در دهانم دانههاي ناب ميريخت با دهانش در دهانم آب ميريخت
با صبوري بالهايم پاك ميكرد غصهي بيمادري ام خاك ميكرد
در كنارش گشته شاداب و توانا شاكرم پروردگار خوب و دانا
نغمه خواني ميكنم از جان برايش پاسخ دلسوزي و آب و غذايش
موضوعات مرتبط: 13-بچه بلبل، ،
برچسبها: